
بسم الله الرحمن الرحیم
(برگرفته از کتاب دفاع از شیعه در روایات اهل سنت، نوشتۀ مدیر سایت)
هجوم به خانۀ وحی
… [بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و بیعت گرفتن از مردم] وقتی خیال ابوبکر و عمر از عموم مردم راحت شد، به فکر علی(علیه السلام) و همراهانش افتادند. آنها به خوبی می دانستند که جانشین اصلی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، علی(علیه السلام) است. به همین دلیل علی(علیه السلام) و شیعیان او را مهترین مانع بر سر راه خلافت خود می دیدند و سعی داشتند به هر قیمتی که شده آنها را هم با خود همراه نمایند.
عمر و یارانش به دستور ابوبکر به سوی خانۀ فاطمه(سلام الله علیها) راه افتادند. آن ها، خانۀ وحی را به آتش زدند، با قلاف شمشیر، پهلوی دختر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را شکستند، و با تازیانه به بازویش زدند. محسنش را سقط کردند، و کاری کردند که قلم، توان گفتن آن را ندارد.
در کتاب «سُلیم بنقیس»، که از کهنترین کتابهای شیعه است، چنین آمده: «وقتی عمر بنخطاب در خانۀ علی را به آتش کشید و وارد خانه شد، فاطمه(سلاماللهعلیها) به طرف او آمد و فریاد زد: «يا أبَتاه، يا رسول الله!» عمر، شمشيرش را که در غلاف بود، بلند کرد و به پهلوى فاطمه(سلاماللهعلیها) کوبید. سپس تازيانه را بلند کرد و آنرا به بازوى فاطمه(سلاماللهعلیها) زد. حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) در آن حال فرياد زد: «يا أبَتاه!»؛ «ای پدر جان...».[۱]
سانسور شدید خبری!
یکی از شواهد انکارناپذیر تاریخی، سانسور شدید خبری است که در میان علمای اهل سنت وجود دارد. این سانسور به گونهای بود که اگر کسی برخی از واقعیت های تاریخی را ذکر می کرد که مورد پسندشان نبود، علاوه بر آن که وی را بایکوت خبری می کردند و وی را از عدالت ساقط میکردند، روایات و کتاب هایش را هم از بین می بردند![۲]
«عبدالرزاق بن هَمّام صَنعانی» که استاد بخاری بود، به علت نقل برخی از روایت ها در فضائل اهلبیت(علیهم السلام) و عیبهای دیگران، از توثیق خارج شد و دیگران هم از روی ترس روایاتش را نقل نکردند.[۳] «ابن خَراش»، دو جلد کتاب در ذکر معایب شیخین نوشته بود که هیچ خبری از آن کتاب ها نیست.[۴] «ابراهیم بن حکم» روایاتی در ذکر معایب معاویه نوشته بود که کتابش را به آتش کشیدند.[۵] «حسین بن حسن اشقر» کسی بود که احمد بنحنبل او را فردی صادق می دانست؛ اما وقتی متوجه شد، واقعیت هایی را در رابطه با ابوبکر و عمر نوشته، او را از درجۀ اعتماد ساقط کرد! [۶]
در چنین فضای پلیسی و خفقان آلودی، خیلی واضح است که برخی از واقعیت های تاریخی به فراموشی سپرده شوند و راویان حدیث از نقل آن ها در هراس باشند.
سندهای هجوم به خانۀ وحی
با این مقدمۀ کوتاه، روایت هایی از اهلسنت را ذکر می کنیم که تا حدی، واقعیت های رخ داده در رابطه با هجوم به خانۀ وحی را بازگو می کنند و شاهدی بر ظلم و ستم برخی افراد، به اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) است:
۱ ـ ابن ابی شیبه که استاد بخاری است می گوید: «بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که با ابوبکر بیعت کردند، علی(علیه السلام) و زبیر، در خانۀ فاطمه(سلام الله علیها) به گفتگو و مشاوره نشسته بودند. وقتی خبر به عمر بن خطاب رسید، خود را به خانۀ فاطمه(علیهاالسلام) رساند. گفت: “ای فاطمه! به خدا قسم، نزد ما کسی محبوب تر از پدرت نیست و بعد از پدرت، کسی محبوب تر از تو نزد ما نیست؛ اما این محبت مانع از آن نمی شود که این جماعت را در خانۀ تو جمع کنم و به آن ها دستور دهم تا خانه را به آتش بکشند!” وقتی عمر از خانه خارج شد، علی(علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند. دختر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام) فرمود: “عمر، نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را به آتش میکشم. به خدا قسم آنچه را که قسم خورده، انجام خواهد داد“».[۷]
۲ ـ علامه بلاذری می گوید: «ابوبکر برای بیعت به دنبال علی(علیه السلام) فرستاد، اما علی از بیعت با او سرپیچی کرد. عمر، به دنبال علی(علیه السلام)، با شعله آتشی به خانۀ فاطمه آمد و با فاطمه(سلام الله علیها) روبرو شد. فاطمۀ زهرا(سلام الله علیها) فرمود: “ای پسر خطاب! آیا قصد داری خانۀ ما را به آتش بکشی؟!“ عمر گفت: “بله. این کار از آن چه که پدرت آورده، مهم تر است!”»[۸]
۳ ـ ابن قتیبه دینوری می گوید: «همانا ابوبکر به دنبال افرادی فرستاد که حاضر به بیعت با وی نشده و نزد علی(علیه السلام) جمع شده بودند. ابوبکر، عمر را به سوی آن ها فرستاد و عمر هم آن ها را که در خانۀ علی(علیه السلام) بودند، صدا زد. آن ها از خانه خارج نشدند و اعتنایی نکردند. عمر، هیزم طلبید و گفت: «قسم به کسی که جانم در دست اوست، یا از خانه خارج میشوید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش می کشم!» به عمر گفتند: «ای اباحفص! فاطمه(سلام الله علیها) در این خانه است!» عمر گفت: “هر چند که فاطمه در آن خانه باشد!!!”»
در روایت دیگری آمده است: «عمر با عدۀ زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین، مقابل خانۀ فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آمده بود».[۹]
ابن قتیبه در روایت دیگری نقل میکند: «وقتی فاطمه(سلام الله علیها) صدای آن ها را شنید، با صدای بلند فرمود: “ای پدرجان! ای رسول خدا! ما پس از تو چه ظلمها که از عمر بنخطاب و ابوبکر بن قحافه دیدیم!!!“»[۱۰]
۴ ـ مسعودی می گوید: «به علی(علیه السلام) هجوم بردند. درِ خانۀ او را به آتش کشیدند و او را به اجبار از خانه بیرون آوردند. سرور زنان را پشت در خانه آن چنان فشار دادند، که محسن را سقط کرد».[۱۱]
۵ ـ مقاتل بن عطیة می گوید: «هنگامى که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانۀ على(علیه السلام) و فاطمه(علیهاالسلام) فرستاد، و عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد».[۱۲]
۶ ـ ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی می گویند: «عمر بن خطاب، به فاطمه(سلام الله علیها) لگدی زد که سبب سقط فرزندش محسن گردید».[۱۳]
۷ ـ امام جوینی که استاد ذهبی است می گوید: روزی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) نشسته بود، که حسن بنعلی(علیه السلام) بر او وارد شد، نگاه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) که بر حسن افتاد، اشک از چشمانش سرازیر شد. سپس حسین بن علی(علیهالسلام) وارد شد، و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) مجدداً گریه کرد. در پی آن دو، فاطمه(سلاماللهعلیها) و علی(علیه السلام) وارد شدند. نبی مکرم اسلام، با دیدن آنها هم به گریه افتاد. وقتی از پیامبر(صلی الله علیه وآله) پرسیدند که چرا بر فاطمه(علیهاالسلام) گریه کردی؟ فرمود: «وقتی فاطمه را دیدم، به یاد صحنه ای افتادم که بعد از من برای وی رخ خواهد داد. هم اینک او را می بینم، در حالی که ظلم و ستم وارد خانۀ او شده، حرمتش شکسته شده، حقش غصب و از ارث خود منع شده است. پهلویش شکسته شده و فرزند داخل رحمش سقط شده است. او فریاد میزند و ندای وا محمدا سر میدهد، اما کسی جوابش را نمی دهد! از مردم طلب کمک میکند، اما کسی به یاریش نمیشتابد! او، اولین شخصی از اهل بیت من است که به من ملحق می شود و در حالی مرا میبیند که محزون، گرفتار، غمگین و شهید است. من در اینجا می گویم: “خدایا لعنت کن، هر که به او ظلم کرده. کیفر ده، هر که حقش را غصب کرده. خوار کن، هر که خوارش کرد. در دوزخ جاودان کن، هر که به پهلویش زده و فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند“»[۱۴]
ذهبی، در شرح حال «جوینی» که راوی حدیث فوق است، می گوید: «وی بسیار به روایات و بدست آوردن کتب حدیثی اهمیت می داد. خوشصدا و خوش سیما بود، و مرد باهیبت و دیندار و صالحی بود».[۱۵]
تا اینجا به خوبی اثبات شد که آن ها به خانۀ دختر پیامبر(صلی الله علیه وآله) هجوم بردند و به آن بانوی دو عالم جسارت کردند.
آری آن ها به خوبی می دانستند که آن خانه، چه جایگاه و منزلتی در نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) داشت. آنجا خانۀ دختر رسول خدا، سرور زنان دوعالم، فاطمۀ زهرا(سلام الله علیها) بود. آن جا خانۀ سرور جوانان اهلبهشت، امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) بود. آن جا خانه ای بود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بعد از نزول آیۀ تطهیر، شش ماه تمام، قبل از نمازصبح، مقابل آن می ایستاد و ضمن توصیۀ اهل آن به نماز، با صدای بلند، آنان را به عنوان اهل بیت خود یاد میکرد.
احمد بن کامل در تاریخ خود از زهری و او از عُروۀ بن زبیر و او هم از عایشه نقل میکند که: «فاطمه(سلام الله علیها) شش ماه پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) از دنیا رفت و علی(علیه السلام) هم شبانه بر او نماز خواند. او را دفن کرد و قبرش را مخفی نمود».[۱۶]
ابن قُتیبه درکتاب الإمامۀ والسیاسۀ می نویسد: «وقتی که فاطمه(سلام الله علیها) دید با علی(علیه السلام) چه کردند، بر در حجره اش ایستاد و گفت: “به خدا قسم، تا زنده هستم با عمر سخن نخواهم گفت“».
ابن قتیبه درجای دیگر از کتاب خود می نویسد: [وقتی ابوبکر و عمر برای دلجویی از دختر پیامبر و عیادت از ایشان به خانۀ علی رفتند] فاطمه(سلام الله علیها) به ابوبکر گفت: «… اگر حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بگویم به آن عمل می کنید؟» ابوبکر و عمر گفتند: «بله». فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا از رسول خدا نشنیدید که فرمود: “رضایت فاطمه، رضایت من است و غضب فاطمه، از غضب من است؛ پس هر کس فاطمه را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟“» گفتند: «بله، ما از رسول خدا این سخن را شنیدیم». فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: «من، خدا و ملائکه را شاهد می گیرم که شما مرا به خشم آوردید و مرا راضی نکردید. اگر پیامبر را ملاقات کنم، شکایت شما را نزد او می برم». ابوبکر گفت: «ای فاطمه! من از خشم او و خشم تو به خدای متعال پناه می برم!» سپس ابوبکر به شدت گریه کرد و نزدیک بود که روح از بدنش خارج شود. فاطمه(سلام الله علیها) می گفت: «سوگند به خدا پس از هر نمازی که می خوانم، تو را نفرین می کنم». سپس ابوبکر در حالی که گریه می کرد خارج شد.[۱۷]
فاطمه(سلام الله علیها) به دلیل غضبی که از ابوبکر داشت، اجازه نداد که عایشه دختر ابوبکر بر او وارد شود، تا چه رسد به خود ابوبکر! وقتی که عایشه قصد ورود داشت، اسماء مانع شد و گفت: «داخل نشو!» عایشه به پدرش ابوبکر شکایت کرد و گفت: «این زن خَثعمی (از قبیلۀ خثعم) مانع دیدار من با دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می شود!» ابوبکر جلو آمد و گفت: «ای اسماء! چرا مانع ورود همسران پیامبر به این خانه می شوی؟!» اسماء گفت: «شخص فاطمه(سلام الله علیها) به من دستور داده که کسی وارد خانه نشود».[۱۸]
[۱] . «وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأضْرَمَهَا فِي الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ عَلَيهَاالسَّلامُ وَصَاحَتْ يَا أبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَرَفَعَ عُمَرُ السَّيْفَ وَهُوَ فِي غِمْدِهِ فَوَجَأ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ يَا أبَتَاهْ. فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَكَ أبُوبَكْرٍ وَعُمَرُ». سلیم بنقیس، ج۲، ص۵۸۵ و ۵۸۶٫
[۲] . برگرفته از: میلانی، سلسله پژوهش های اعتقادی، ج۲ ص۶۳ به بعد.
[۳] . الکامل فی الضعفاء، ج۶، ص۵۴۵٫
[۴] . الکامل فیالضعفاء، ج۵، ص۵۱۹٫
[۵] . میزان الإعتدال، ج۱، ص۲۷٫
[۶] . تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۹۱٫
[۷]. «أنَّهُ حِینَ بُویِعَ لِأبِیبَکر بَعدَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله) کانَ عَلِیُّ وَ الزُّبَیرُ یَدخُلانِ عَلى فَاطِمَة بِنتِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله) فَیُشَاوِرُونَهَا وَ یَرتَجِعُونَ فِی أمرِهِم فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِکَ عُمَرُ بنُالخَطّابُ خَرَجَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ فَقَالَ: یَا بِنتَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله) وَاللهِ مَا مِن أحَدٍ أحَبَّ إلَینَا مِن أبیکَ، وَ مَا مِن أحَدٍ أحَبَّ إلَینَا بَعدَ أبِیکَ مِنکِ، وَأیمُ اللهِ مَا ذَاکَ بِمَانِعِی إن اجتَمَعَ هؤلاءِ النَّفر عِندَکِ، إن أمَرتُهُم أن یَحرُقَ عَلَیهِمَ البَیتَ. قَالَ: فَلَمَّا خَرَجَ عُمَر جَاؤُوهَا «فَقَالَت: تَعلَمُونَ أنَّ عُمَر قَد جَاءَنِی وَ قَد حَلَفَ بِاللهِ لَئِن عُدتُم لَیَحرُقَنَّ عَلَیکُم البَیتَ وَ أیمُ اللهِ لَیَمضِیَنَّ لِمَا حَلَفَ عَلَیهِ…».
ابن ابی شیبۀ، المصنف، ج۸، ص۵۷۲.
[۸]. «إنَّ أبَابَکرَ أرسَلَ إلَی عَلیٍّ یُریدُ البَیعَةَ، فَلَم یُبَایِع، فَجُاءَ عُمَر وَ مَعَهُ فَتیلُةٌ. فَتَلَقَّتهُ فَاطِمَةُ عَلی البَابِ. فَقَالت فَاطِمَةُ: یَابنَ الخَطّابُ! أتُراکَ مُحَرِّقاً عَلَیَّ بَابِی؟! قَالَ: نَعَم، وَ ذَلِکَ أقَوی فِیمَا جَاءَ بِهِ أبُوکَ».
بلاذرى، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۶ .
توجه: این روایتها، به نقل از گروه تحقیقاتی سایت حضرت ولی عصر است.
[۹] . «وَ إنَّ أبابَکر رَضِیَ اللهُ عَنهُ تَفَقَّدَ قَومَاً تَخلَّفُوا عَن بَیعَتِهِ عِندَ عَلِیٍّ کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ، فَبَعَثَ إلَیهُم عُمَرَ، فَجَاءَ فَنَاداهُم وَهُم فِی دَارِ عَلِیٍّ، فَأبَوُا أن یَخرُجُوا فَدَعَا بِالحَطَب وَقَالَ: وَالَّذِی نَفسُ عُمَرَ بِیَدِهِ، لَتَخرُجُنَّ أو لَأحرُقَنَّهَا عَلی مَن فِیهَا. فَقیلَ لَهُ: یَا أبَاحَفصٍ، إنَّ فِیهَا فَاطِمَةَ؟ فَقَالَ: وَإن!!!»
«فِی رِوایَةٍ أنَّ عُمَر جَاءَ إلى بَیتِ فَاطِمَة(سلام الله علیها) فِی رِجَالٍ مِن الأنصَارِ وَ نَفَرٍ قَلیلٍ مِن المُهَاجِرینَ».
ابنقتیبة الدینوری، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۹٫
[۱۰] . «یَا أبَتِ یَا رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) ماذَا لَقینَا بَعدَکَ مِن إبنِ الخَطَّابِ وَ ابنِ أبى قُحَافَۀَ…»
الامامة والسیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص۳۰.
[۱۱] . «فَهَجَمُوا عَلَيْهِ وَ أحْرَقُوا بَابَهُ وَ اسْتَخْرَجُوهُ مِنْهُ كَرْهاً وَ ضَغَطُوا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ بِالْبَابِ حَتَّى أسْقَطَتْ مُحَسِّنا». مسعودی شافعی، اثبات الوصیة، ص۱۴۳.
[۱۲] . «إنَّ أبَابَکر بَعدَ مَا أخَذَ البَیعَةَ لِنَفسِهِ مِن النَّاسِ بِالإرحَابِ وَ السَّیفِ وَ القُوَّةِ أرسَلَ عُمَرَ وَ قُنفُذَاً وَ جِمَاعَةً إلَى دَارِ عَلىٍّ وَ فَاطِمَهَ(علیهماالسلام) وَ جَمَعَ عُمَرُ الحَطَبَ عَلى دَارِ فَاطِمَةَ(علیهاالسلام) وَ أحرَقَ بَابَ الدَّارِ»
مقاتل بنعطیه، الامامة والخلافة، ص۱۶۰ و ۱۶۱.
[۱۳] . «إنَّ عُمَر رَفَسَ فَاطِمَةَ حَتّى أسقَطَت بِمُحسِن». لسان المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
[۱۴] . «وَ أنِّی لَمَّا رَأیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ … فَتَکُونُ أوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة»
فرائدالسمطین، ج۲، ص۳۴، و ۳۵٫
[۱۵] . «وَ کَانَ شَدِیدَ الإعتِنَاءِ بِالرِّوَایَةِ وَ تَحصِیلِ الإجزَاءِ، حَسَنَ القِرَاءَةِ، مَلیحَ الشِّکل مَهیبَاً دِیناً صَالِحاً».
ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۴، ص۱۵۰۵و ۱۵۰۶، رقم۲۴.
[۱۶] . بخاری، صحیح بخاری، ج۶، ص۱۹۶ [ج۴، ص۱۵۴۹، ح۳۹۹۸] ـ مسلم، صحیح مسلم، ج۲، ص۷۲ [ج۴، ص۲۹، ح۵۲] ـ احمد بن حنبل، مسند احمد حنبل، ج۱، ص۶ و ۹ [ج۱، ص۱۳، ح۲۶ و ص۱۸، ح۵۶].
[۱۷]. الإمامۀ والسیاسۀ، ج۱، ص۱۴ [ج۱، ص۲۰] ـ أعلام النساء، ج۳، ص۲۱۴ [ج۴، ص۱۲۳ و ۱۲۴].
[۱۸]. الإستیعاب، ج۲، ص۷۷۲ [قسم رابع، ۱۸۹۷ و ۱۸۹۸ شمارۀ ۴۰۵۷] و اسدالغابۀ، ج۵، ص۵۲۴ [ج۷، ص۲۲۶، شمارۀ۷۱۷۵] ـ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۱۳ [ج۱، ص۲۷۷] ـ کنزالعمال، ج۷، ص۱۱۴ [ج۱۳، ص۶۸۶، ح۳۷۷۵۶] ـ أعلام النساء، ج۳، ص۱۲۲۱ [ج۴، ص۱۳۱].
https://www.hamandishi-dini.ir/?p=6395