
بسم الله الرّحمن الرّحيم
اللّهم صلّ علي فاطمۀ و أبيها و بعلها و بنيها بعدد ما أحاط به علمك
صلی الله علیک یا ابا عبد الله (حضرت علی اصغر)
حضرت ابراهیم (علیه السلام) هاجر و اسماعیل (علیه السلام) را در سرزمین مکه گذاشت و با آن ها وداع کرد. هوا گرم بود و سوزان. هاجر بعد از مدتی دید که کودک لب نشنه است و آبی برای او ندارد. لب های کودک به آرامی باز و بسته می شد و پاهای خود را روی زمین می کشید. مادر سراسیمه به این سو و آن سو می دوید تا این که دید جوی آبی زیر پای کودک روان شده. دل ها را روانه ی کربلا کنیم. در کربلا هم هاجری بود و اسماعیلی. رباب نگاهش به کودک شش ماهه دوخته شده. حتی قطره آبی هم در مشک ها نمانده تا در گلوی خشک شده ی کودکش بریزه. لب های کودک به آرامی باز و بسته می شه و پاهایش را به زمین می کشه. کمی گذشت ولی باز هم آبی نیست. کودک از حرکت باز ایستاده. دیگه توان حرکت دادن پاها را هم نداره. لب ها حرکت نمی کنند و بدن سست شده. ابا عبد الله که نگران حال علی اصغره فرموده پسرم را بدید تا باهاش وداع کنم. علی اصغر را از خیمه ها بیرون آوردند و به امام دادند. آقا نگاه پدرانه ای به کودک کردند. لب های خشکیده ی خود را جلو آورردند تا بر لب های پسر بوسه ای بزنند. اما دل ها بسوز که قبل از حسین تیر سه شعبه بر گلوی طفل بوسه زد.
https://www.hamandishi-dini.ir/?p=2788