
بسم الله الرحمن الرحيم
أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيماً (۴۰)
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (۴۱)
قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً (۴۲)
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيراً (۴۳)
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً (۴۴)
وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (۴۵)
وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (۴۶)
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (۴۷)
انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً (۴۸)
وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً (۴۹)
قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديداً (۵۰)
أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ في صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريباً (۵۱)
يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَليلاً (۵۲)
وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبيناً (۵۳)
رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكيلاً (۵۴)
وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (۵۵)
…………………………………………………………………………………………………………….
در این آیات مسألهی توحید و سرزنش مشرکین دنبال شده است که چگونه خدایانی برای خود درست کردهاند، و ملائکه کرام را زنانی پنداشتهاند، و چگونه با آمدن قرآن وادلهی توحید آن، باز هم متنبه نشده و آیات قرآنی را نمیفهمند و در عوض فرستادهی ما را و مسألهی بعثت و نشور را مسخره کنند، و سخنانی دربارهی خدا میگویند، و نیز مطالبی دیگر.
*أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيماً (۴۰)
أصفاء: به معنای اخلاص است. در مجمع البیان آمده است: «اصفیت فلانا بالشیء» یعنی «من فلانی را نسبت به فلان چیز مقدم بر خود داشتم».
آیه خطاب به آ دسته از مشرکین است که گمان میکردند ملائکه ـ یا برخی از آنها ـ دختران خدایند. استفهام در آیه هم انکاری است. و اگر به جای «بنات»، «اناث» آمده است از این جهت بوده که آنها جنس زن را پست میدانستند.
*وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (۴۱)
صرف: گرداندن چیزی است از حالی به حال دیگر. کلمهی «تصریف» به همین معناست با این تفاوت که علاوه بر آن تکثیر را هم افاده میکند. «تصریف الریاح» یعنی حرکت دادن و گرداندن بادها از حالی به حالی و نیز «صرَّفنا الآیات» از این باب است.
نفر: این کلمه هم به معنای تنفر شدید از چیزی است و هم به سوی چیزی. مانند «فزع» که هم به معنای ترس از چیزی است و هم به سوی چیزی.
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا: قسم میخورم که گفتار پیرامون توحید و نفی شرک را در این قرآن با بیانهای مختلف بیان کردیم. هر بار با لحنی غیر از لحن قبلی تا شاید متذکر شوند.
وَ ما يَزيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً: این عوض کردنها سرانجام اثری جز روی گردانی بیشتر از این راهنماییها اثری نبخشید.
التفات در آیه: ابتدا سیاق کلام، سیاق خطاب بود و بعد موضع غیببه خود گرفت تا بفهماند آنها بعد از آنکه کارشان به اینجا رسید دیگر قابل خطاب و تکلم نیستند.
قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً (۴۲)
آنها معتقد به خدایانی غیر از خداوندمتعال بودند که هر یک بر حسب اختلاف درجاتشان جهات مختلف عالم را تدبیر میکردند. خدای آسمانها، خدای زمین، خدای جنگ، خدای قریش، و … چون هر یک از این خدایان را شریک خداوند در ربوبیت میدانستند قهراً باید برای هر یک بر حسب ربوبیتشان سهمی از ملک قائل میشدند و در این صورت ناگزیر آنها را به جنگ با خداوند روانه میکردند چون هر مالکی به ملک خود علاقه دارد.
پس آنها در جستجوی راهی برمیآمدند که بر خداوند و ملک و سلطنتش غالب شوند. تعبیر از خداوند به «ذی العرش» برای این بود که بفهماند اگر در جستجوی راه به سوی خدا هستند برای این است که خدا دارای عرش است و میخواهند عرش او را تصاحب کنند و بر آن تکیه زنند.
طریقهی استدلال در این آیه با طریقهی استدلال در «لو کان فیهما آلهۀ إلا الله لفسدتا»[۱] متفاوت است. استدلال در این آیه بر این مبناست که اگر در صورت شریک داشتن خداوند، آنها برای تصاحب عرش در مقام مقابله با خداوند بر میآمدند و در سورهی انبیاء شرک را از این را هنفی میکند که موجب فساد در نظام عالم میشد.
*سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيراً (۴۳)
تعالی: نهایت درجهی علو. لذا «علواً» (مفعول مطلق) با لفظ «کبیراً» توصیف شده است و به کلام معنای «تعالی تعالیاً» داده است.
*تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً (۴۴)
این آیه و آیهی قبل در مقام تعظیم و تنزیه خداوند است و علاوه مقدمهای را میماند که حجت «لو کان معه آلهۀ کما یقولون» یا تکمیل کند و آن یک قیاس استثنایی است:
اگر غیر از خداوند کسی مدبر عالم بود موجودات عالم بر وجود مدبر خود گوهی میدادند اما همهی موجودات خداوند را از داشتن شریک و آلههی دیگر منزه میدارند. پس معلوم میشود که خالق و مدبری غیر از خداوند سبحان در عالم خلقت وجود ندارد.
إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً: خداوند حلم بسیار دارد و در عقوبت اینان عجله نمیکند بلکه مهلتشان میدهد تا هر که را توبه نموده بیامرزد. این دو وصف دلالت بر منزه بودن خداوند از هر نقص میکند، زیرا لازمهی «حلم» این است که از فوت هدفی نهراسد، و لازمهی «غفران» این است که از آمرزیدن ضرری نبیند، پس ملک و ربوبیت او، زوال پذیر نیست.
برخی گفتهاند انسان چون در فهم این تسبیح قصور میورزد، حطا کار است و در این خطا سزاوار مؤاخذه است اما خداوند چون حلیم غفور است در مؤاخذهی وی شتاب نمیکند و نسبت به هر که بخواهد صرف نظر میکند.[۲]
تسبیح سنگ و چوب به چه معناست؟
حقیق کلام به معنای کشف از ما فی الضمیر است لذا کشف به هر طریقی که باشد کلام نامیده میشود لذا کلام منحصر در لفظ نیست. و اگر بشر برای رساندن مکنونات خود به الفاظ عادت کرده است دلیل نمیشود که تنها اینها را کلام بدانیم.
ما میبینیم که موجودات آسمانی و زمینی و خود آسمان و زمین همه به طور صریح کاشف از وحدانیت خداوند هستند و او را منزه میدارند. این عالم فی نفسه صرف فقر و حاجت به درگاه خداست و احتیاج بهترین دلیل بر وجود محتاج الیه است و میفهماند که بدون او وجود مستقلی ندارد و آنی منفک از او نخواهد بود. تمام موجودات عالم از وجود پدید آورندهای غنی در وجود و تام و کامل در ذات خبر میدهند. از سوی دیگر این نظام عمومی و جاری در موجودات عالم که باعث شده همهی پراکندهها را جمع نموده و رابطهای در میان همه برقرار سازد بدون زبان از این حقیقت، کشف و پردهبرداری میکند.
حتی مشرکان هم که در صدد اثبات شریک برای خدایند با همین عمل خود تقدس خدای را از شرک و برائتش از نقص را اثبات میکنند. زیرا معنایی که در ذهن آنها اثبات شده و الفاظی که با آن تکلم میکنند و همهی اعظایی که برای رساندن این اهداف استخدام میکنند، همگی به حاجت وجودی خود به پروردگار واحد بیشریک خبر میدهند.
اشکال: کشف توأم با قصد و اختیار را تسبیح گویند و قصد هم از توابع حیات است و اغلب موجودات عالم از حیات بی بهرهاند پس چگونه میتوانید تسبیح موجواتی همچون زمین و آسمان را توجیح کنید؟ لذا باید این تسبیح را حمل بر مجاز کنید.
جواب: از کلام خداوند فهمیده میشود که همهی موجودات به مقداری حظّی که از وجود دارند، حظی هم از علم دارند هر چند که کمّ و کیف آن مختلف است.
«وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْء»[۳]
«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ»[۴]
هیچ موجودی نیست مگر این که وجود خود را درک میکند و میخواهد با وجود خود احتیاج و نقص وجودیاش را ـ که غنای پروردگار آن را احاطه کرده ـ اظهار نماید. پس همهی موجودات اذعان به ربوبیت خداوند دارند و او را تسبیح و حمد میکنند. چون همانطور که در همهی موجودات چیزی از نقص و حاجت وجود دارد، سهمی از کمال و غنی هم وجود دارد که مستند به صنع جمیل خداوند است.
اگر موجودات عالَم از این جهت که کاشف از غنا و کمال خدایی و نقص و احتیاج خمد هستند مورد لحاظ قرار گیرند، وجودشان تسبیح خواهد بود، و اگر از این جهت لحاظ شوند که نشان دهندهی نعمت وجود و سایر جهات کمالند وجودشان حمد خداوند است البته در این صورت وقتی حمد و تسبیح دارند که شعور آنرا را هم مورد لحاظ قرار دهیم. در غیر این صورت صرفاً آیاتی هستند که بر ذات خداوند دلالت میکنند.
پس تسبیح موجودات تسبیحی حقیقی است و ما میبینیم که در میان تسبیح کنندهگان موجوداتی هستند که قطعاً تسبیح حقیقی میگویند و چون تسبیح در این مصادیق حقیقی است قطعا باید در همهی موارد دیگر هم حقیقی باشد. «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ»[۵]، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْر».[۶] به یک سیاق فرموده کوهها و مرغها با او تسبیح میگویند و با این حال دیگر معنا ندارد تسبیح را نسبت به کوهها و مرغان «زبان حال» گرفت و نسبت به داود «زبان قال»!
*وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (۴۵)
حِجاباً مَسْتُوراً: از توصیف حجاب به «مستور» فهمیده میشود که این حجاب، حجابی است که به چشم نمیآید و معلوم میشود که حجابی است معنوی که خداوند میان رسول خود ـ از این جهت که خوانندهی قرآن و حامل وحی است ـ و میان مشکین ـ که ایمان به روز جزا ندارند ـ افکنده است و در نتیجه نمیتوانند حقیقت آنچه که از معارف قرآن نزد وی است بفهمند و بدان ایمان بیاورند. لذا ازخداوند از پذیرش یگانگی خداوند اعراض میکنند و در انکار معاد پافشاری میکنند.
لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ: اگر مشرکین را اینگونه توصیف کرد، بدان جهت است که انکارشان نسبت به آخرت جایی برای ایمان به خدا و رسالت باقی نمیگذارد. این آیه زمین هرا برای آیهی بعد فراهم میسازد.
*وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (۴۶)
اکنۀ: به معنای «کِن» و به معنای ظرفی است که چیزی در آن پنهان و محفوظ باشد.
وقر: سنگینی گوش.
نفور: جمع «نافر» است و در هر اسم فاعلی است که از فعلی مشتق شده باشد و مصدرش فعول باشد، همانند «رکوع» و«سجود» و «شهود» که جمع اسم فاعل آن نیز رکوع و سجود و شهود است.
وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً: به منزلهی حجابی است که در آیهی قبلی آمده بود. و در مجموع چنین معنا میشود: وقتی تو قرآن میخوانی ما دلهای ایشان را با پردههایی میپوشانیم تا قرآن را نفهمند و گوشهایشان را کر و سنگین میکنیم تا قرآن را به گوش قبول، نشنوند و با فهم ایمان آن را تصدیق نکنند».
*نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (۴۷)
نجوی: مصدر است لذا با آن مفرد و مثنی و جمع و مذکر و مؤنث وصف میشود.
این آیه به منزلهی دلیلی است بر آیهی قبلی.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ: این آیه ناظر و دلیل کر کردن آنهاست.
وَ إِذْ هُمْ نَجْوى: این آیه هم ناظر به پرده افکندن بر دلهای ایشان است.
معنای آیه: «ما به آنچه که با آن گوش میدهند ـ گوشهایشان ـ در حین گوش دادن عالمتریم و نیز به دلهایشان در آن هنگام که با هم به حالت نجوی و درگوشی صحبت میکردند، و از ترس صدا بلند نمیکنند داناتریم که ظالمین آنها بعد از نجوی در آخر گویند: شما مسلمانان جز مردی جاد شده کسی را پیروی نمیکنید»
*انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً (۴۸)
مثل: به معنای وصف و ضرب المثل بیان صفات است.
مشرکین کارشان به جایی رسیده که دیگر امیدی به ایمان آوردنشان نیست.
*وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً (۴۹)
رفات: شکسته و پوسیدهی هر چیزی را گویند. و صیغهی «فُعال» بیشتر در هر چیزی که خرد و شکسته شده باشد به کار میرود مانند تراب و دُقاق.
بزرگترین چیزی که باعث شده گمان کنند معادی در کار نیست این پندار است که مرگ یعنی نابودی. خداوند متعال هم جواب آنها را با منطقی بسیار قوی که همان خلقت اولیهی انسان است داده است.
*قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديداً (۵۰) أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ في صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريباً (۵۱)
ازآنجا که منکرین معاد کلام خود را با تعبیری متکبرانه «أ إذا کنا…» ادا کردند، خداوند هم در جواب به آنها قدرت مطلقهی خود را به رخ کشیده و فرمود: اگر سنگ یا آهن و یا هر چه بزرگتر از آن که به انسان بودن دورتر است هم شده باشید ما باز شما را به به خلقت اولیسه در آورده و به صورت انسان مبعوث میکنیم.
فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا… : منکرین معاد وقتی این کلام را میشنوند میگویند: چه کسی ما را از صورت گرد و غبار به صورت انسان برمیگرداند؟ خداوند میفرماید: در پاسخ بگو: خدای سبحان و آنگاه از میان اوصاف خود صفتی را بیان کرد که در از بین بردن استدلالشان مؤثرتر است و در واقع با ذکر مثال امکان بعث را اثبات نمود. فرمود: آن کسی که شما را در مرتبهی اوّل خلق کرد در حالی که حتی استخوان پوسیده هم نبودید.
فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ… : «انغاض» به اینمعناست که کسی سر خود را با حالت غرور و خودخواهی در مقابل دیگری تکان دهد.
چون حجت خدای را به گوششان رسانی سرشان را از باب تمسخر تکان خواهند داد و خواهند گفت: این قیامت کی است؟ بگو شاید نزدیک باشد چون علم آن نزد خداست.
*يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَليلاً (۵۲)
تقدیر «یوم»، «تُبعثون یومَ فلان» است و «یوم» چون ظرف و مفعول آن فعل مقدر است لذا منصوب است. و مقصود از دعوت، آن ندای غیبی است که همه را زنده میکند و استجابت خلق هم همان قبول دعوت الهی و زنده شدن است.
«بحمده» حال از فاعل «تستجیبون» است. یعنی استجابت میکنید در حالی که سرگرم حمد خدایید و زنده شدن را فعل نیکی از خداوند میدانید زیرا روشن میشود که به حکمت الهی، هر کس باید پاداش و کیفر اعمال خود را ببیند.
وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَليلاً: آن روز گمان میکنید که در قبرها بیشتر از اندک زمانی نماندهاید. این جمله هم تعریض به کفار است که روز قیامت را بعید میشمردند و هم تأکید جملهی قبل است «قل عسی أن یکون قریبا» یعنی ما امرزو اظهار امید میکردیم که قیامت نزدیک باشد، شما هم به زودی آن را نزدیک میشمارید. و نیز جملهی «تستجیبون بحمده» هم تعریض بر آنهاست که با وحودی که امروز قیامت را به تمسخر میگیرید، ولی به زودی آمدنش را حمد و ثنا خواهید کرد.
*وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلإِنْسانِ عَدُوًّا مُبيناً (۵۳)
عبادی: در اینجا مقصود مؤمنین هستند و اضافهی آن هم تشریفی است.
یقولوا: هم در مقام امر است و هم جواب امر «قل» و لذا مجزوم آمده است.
التی هی أحسن: کلماتی است که از نظر ادب و خالی بودن از خشونت و ناسزا و توالی فاسدهی دیگر نیکوتر باشد.
چون مشرکین، نسبت به پیامبر بی ادبی کرده و ایشان را جادوگر و دروغگو خوانده و معارف دین را به تمسخر گرفته بودند، لذا در این آیه خداوند مردم را امر به خوش زبانی کرده است. وجملهی «إن الشیطان ینزغ بینهم» تعلیل بر حکم مذکور است.
*رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكيلاً (۵۴)
این آیه و آیهی بعدش تتمه و دنبالهی آیهی قبلی است، بنابراین اوّل آیه تتمهی کلامی است که رسول خدا مأمور شده به مردم برساند و ذیل آیه خطابی است که خداوند تنها به رسولش نموده است، بنابراین التفاتی در آیه صورت نگرفته است.
این آیه به منزلهی تعلیل دومی بر «یقولوا التی هی أحسن» است. یعنی خداوند دوست دارد که مؤمنین از سخن درشت در مورد یکدیگر خودداری کنند و نسبت به سعادت و شقاوت یکدیگر ـ که خداوند بدان داناتر است ـ قضاوت نکنند و نگویند «فلانی چون پیروی رسول خدا را کرده سعید و دیگری که پیروی نکرده شقی است»، زیرا:
کس نمیداند در این بحر عمیق سنگریزه قرب دارد یا عقیق
و ما ارسناک علیهم وکیلاً: و ای پیامبر! ما تو را وکیل آنها قرار نداده و امر ایشان را به تو واکذار نکردهایم تا اختیار تام داشته باشی به هر که خواهی بدهی و هر که را خواستی محروم کنی. این جمله تخطئهی مؤمنین است از این که در نجات خود تنها به ایمان آوردن به رسول خدا اعتماد کنند همانگونه که یهود و نصاری به دین خود دلخوش بودند.
إن یشأ … : این عبارت به اعتبار مشیتهای مختلف است که از ایمان و کفر و عمل صالح و طالح ناشی میشود.
*وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (۵۵)
صدر آیه توسعهی تعلیل قبلی است گویی میفرماید: چگونه خداوند داناتر از شما نیست در حالی که او به آنچه در آسمانها و زمین است داناتر است و شما هم یکی از آنهایید.
وَ لَقَدْ فَضَّلْنا… : به منزلهی تهمیدی است برای جملهی «و آتینا داود زبورا»، و برتری داود از سایر انبیاء را همان داستن زبور معرفی کرده و در زبور احسن کلمات را در حمد و تسبیح خ
https://www.hamandishi-dini.ir/?p=584
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
استفاده کردیم
مأجور انشاءالله تعالی
رحم الله والدیک
عاقبت به خیر باشید.