
بسم الله الرحمن الرحیم
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند . . .
مرحوم میرزای قمی از هم درس یهای سیّد بحرالعلوم بود. آن ها در درس آقا باقر بهبهانی شرکت می کردند. در آن زمان میرزا در درسش از سید بهتر بود. حتی گاهی اوقات میرزا درس ها را برای سیّد توضیح میداد.
میرزای قمی به ایران می آید و بعد از مدتی که آوازه ی شهرت علمی سید را می شنود، از این امر متعجب می گردد.
وقتی به نجف میرود نزد سید رفته و علت را جویا می شود.
سید می گوید: شبی به مسجد کوفه رفته بودم که دیدم آقایم حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) مشغول عبادت است. ایستادم تا نمازش تمام شود. بعد از نماز سلام کردم. آقا جواب مرحمت فرمودند و دستور دادند پیش بروم. مقداری جلو رفتم و از روی ادب ایستادم. آقا فرمودند جلوتر بیا! تا چند قدمی ایشان رفتم تا اینکه به آقا نزدیک شدم.
ایشان مرا در آغوش گرفت و به سینهی مبارک چسباند. در این هنگام بود که آن چه خدا خواست به این قلب و سینه سرازیر شد.
خسروا گوشه چشمی به من بی سرو پا کن * سوی دل سوختگان یک نظر از بهر خدا کن
نفس نگذاردم ای شه که به اخلاص بکوشم * منتی جان مرا از ستم نفس رها کن
حل نشد دل بر اثر نفس پرستی * حل آن را تو حوالت به کف و عقده گشا کن
آخر ای ابر سخا آب زن این نار هوایم * تن خاکی مرا خاک در اهل وفا کن.
کردهام گم ره وصل تومن ای کعبهی مقصود * رحمی دردمن از داروی توفیق دوا کن
خون شد آخر دل «حیران» و خود از دیده برون شد * از ره لطف شها یک نظری سوی گدا کن.
https://www.hamandishi-dini.ir/?p=1485