
بسم الله الرّحمن الرّحيم
اللّهم صلّ علي فاطمۀ و أبيها و بعلها و بنيها بعدد ما أحاط به علمك
صلی الله علیک یا ابا عبد الله (عصر عاشورا)
عصر روز عاشورا ابا عبد الله یکه و تنها در میان دشمنان مانده. یک طرف را نگاه میکند زن و بچه را می بیند که ترسان در خیمه ها نشسته اند. طرف دیگر را نگاه می کند گرگ های خون خواری را می بیند که بویی از انسانیت ندارند. به میدان جنگ می رفت و هر از چندی به خیمه ها سر می زد. وقتی اهل حرم صدای شیحه ی اسب امام را می شنیدند با خوشحالی به استقبالش می رفتند. آقا برای بار آخر به میدان رفت. از شدت عطش لب های مبارک ترک برداشته بود و گلو خشک شده بود. آن قدر تیر و نیزه خورده بود که از روی اسب به زیر افتاد. ذوالجناح که سوار خود را در دست دشمنان می دید با سرعت به خیمه گاه آمد تا خبر شهادت حسین را به آن ها برساند. وقتی صدای شیحه ی اسب را شنیدند خوشحال به بیرون دویدند. (شاید) سکینه اولین کسی بود که به عشق دیدار پدر به بیرون دوید. اما دل ها بسوزد ! وقتی اسب را غرقه در خون و بدون سوار دید فریادی کشید و به عقب برگشت تا همه را مطلع کند. بعد به سوی اسب رفت تا خبری از پدر بگیرد.
ای فرس برگشته ای سوی حرم تنها چرا؟! …
http://www.hamandishi-dini.ir/?p=2785
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
داستان خوب و قشنگی بود ممنونم