
بسم الله الرحمن الرحيم
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً (۸۲)
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (۸۳)
قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبيلاً (۸۴)
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً (۸۵)
وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً (۸۶)
إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبيراً (۸۷)
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً (۸۸)
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (۸۹)
وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (۹۰)
أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيراً (۹۱)
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً (۹۲)
أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (۹۳)
وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (۹۴)
قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (۹۵)
قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصيراً (۹۶)
وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً (۹۷)
وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً (۹۷)
ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً (۹۸)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً (۹۹)
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (۱۰۰)
………………………………………………………………………………………………………….
*وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً (۸۲)
من : بیانیه است که موصول «ما» در «ما هو شفاء» را معنا میکند.
شفاء : با توجه به این که شفا باید مسبوق به مرض باشد معلوم میشود که دلهای بشر احوالی دارند که اگر باید به قرآن عرضه شوند وگرنه همانند جسم مریض میشود، این معنا از فطری بودن دین هم استفاده میشود.
قرآن کریم از افرادی نام میبرد که در قبلهایشان مرض است و این مرض چیزی غیر از کفر و نفاق است:
«لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَةِ»[۱] ، «وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلا»[۲]
این مرض چیزی است که ثبات قلب و استقامت نفس را مختل میکند و علاوه با مراتب نازل ایمان هم منافاتی ندارد. البته این مرض نسبت به مراتب عالیهی ایمان شرک تلقی میشود، «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[۳]
قرآن کریم با حجتهای قاطع، مواعظ شافی، داستانها و مثلهای عبرت آمیز، انواع شک و تردید و شبهاتی را که در عقاید حق و معارف حقیقی میشود از بین برده است، لذا قرآن شفای دل مؤمنین است.
رحمت افاضهای است که به وسیلهی آن کمبودها جبران گشته و حوائج برآورد میشود. و قرآن دل آدمی را به نور علم و یقین منور میگرداند.
پس قرآن از این نظر شفاست که صفحهی دل را از انواع مرضها پاک میکند و از این نظر رحمت است که صحت و استقامت فطری دل را به وی برمیگرداند.
و لا یزید الظالمین الا خسارا: سیاق آیات بیان اثری است که قرآن در غیر مؤمنین دارد و آن اثر، عکس آن اثر نیکی است که دربارهی مؤمنین بیان کرد، پس مراد از «ظالمین» غیر مؤمنین یعنی کفار هستند.
خسار به معنای ضرر دادن از اصل سرمایه است. کفار هم به دلیل ظلم و کفری که داشتند از سرمایهی اصلی خود یعنی فطرت کاستند، و چون بدون دلیل از قرآن اعراض کردند، همین قرآن خسران آنها را دو چندان کرد.
در آیهی شریفه زیاد شدن خسران کفار را مجازاً به خود قرآن نسبت داده، زیرا خسران ایشان در حقیقت اثر کفر خود آنان و سوء اختیارشان و شقاوت نفوسشان است.
*وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (۸۳)
«عرض» در مقابل طول است و در اجسام استعمال میشود، سپس در غیر اجسام هم به کار رفت و «اعرض» یعنی عرض خود را نشان داد (روی برگرداند).
«نآ» از «نأی» به معنای دوری است، و «نأ بجانبه» یعنی برای خود جهت دوری از ما را انتخاب کرد. برخی از مفسرین آن را کنایه از تکبر و بلند پروازی میدانند.
إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً: در اینجا آنگونه که نزول خیر را به خود نسبت میدهد، شرّ را به خود نسبت نمیدهد تا بفهماند که خداوند منزه از آن است که شری به وی نسبت داده شود، و نیز برای این که وجود شرّ امری نسبی است نه نفسی. یعنی هر شرّی که در عالم است (فقر، مرگ، نقص ثمرات و…) نسبت به مورد خودش شرّ است، اما نسبت به غیر خودش ـ مخصوصاً نسبت به نظام جمعی ـ خیری است که چیزی جای آن را نمیگیرد.
پس هر چه خیر است معنایش این است که خداوند عنایتی به عین موردش داشته، و آن مورد منظور بالذات بوده و هر چه شرّ است شرّ بودنش این است که خداوند خیر غیر موردش را خواسته و عنایت الهی اولاً و بالذات متوجه غیر موردش شده، و قهراً نسبت به مورد باعث نقصان و یا مرگ و امثال آن شده است.
البته توجه داشته باشید که این حال غیر از حال انسانهای فطری است. انسانهایی که اسباب ظاهری را فراموش کرده به فطرت سادهی خود برگشته و همواره چشم امید به خداوند دارند. و خداوند در قرآن کریم متذکر هر دو گروه از این انسانها شده است:
«وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ»[۴]، «وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً»[۵] که آیهی دوم متذکر حالت فطری انسان است.
*قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبيلاً (۸۴)
شاکله: از مادهی شکل میباشد که به معنای بستن پای چارپا است، و طنابی که به پای چارپا میبندند «شِکال» گویند و شاکله به معنای خوی و اخلاق است که ادمی را مقید میکند تا به مقتضای آن رفتار کند، طریقه و مذهب را هم از این جهت شاکله گویند.
میان صفات درونی و نوع ترکیب نبیهی انسان یک ارتباط خاصی است، برخی عصبانی مزاج هستند و طبعا خیلی علاقمند به انتقام هستند. برخی شهوت شکم و جنسی دارند و همین موجب میشود که آن را در رفتار خود بروز دهند و… البته همهی اینها فقط جنبهی اقتضا دارد و از حدّ آن تجاوز نمیکند؛ لذا در همان حال عصبانیت هم انسان قدرت بر کنترل نفس را ازدست نمیدهد.
اینکه برخی گفتهاند سعادت و شقاوت دو امر داتی است که هرگز از ذات خود تخلف نیمکند سخنی باطل است. چرا که انسان به حکم فطرتش برای رسیدن به مقاصدش به تعلیم و تعلم و تربیت و انذار دست میزند و این خود دلیل بر آن است که انسان بالفطره خود را مجبور به یکی از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمیداند بلکه همواره خود را مخیر میداند. «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى * وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى»[۶]
تا اینجا ارتباط میان اعمال و ذات انسان بیان شد اما ارتباط دیگری هم در میان اعمال و ملکات آدمی و میان اوضاع و احوال جوّ زندگی او و عوامل خارج از ذات او است که در ظرف زندگی او حکمفرما است مانند آداب و رسوم و عادتهای تقلیدی
این رابطه هم غالباً از حدّ اقتضا فراتر نمیرود و لیکن گاهی آنچنان ریشهدار میشود که دیگر امیدی به از بین رفتن آن نمیماند، به خاطر اینکه در اثر مرور زمان ملکاتی ـ رذیله و فاضله ـ در قلب رسوخ پیدا میکند. «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»[۷] لیکن در این حال هم صحت تکلیف و اقامهی حجت علیه چنین افرادی جایی نمیرود، چون اگر تأثیر دعوت در آنها ممتنع گشته به خاطر سوء اختیار خودشان است. و امتناع با اختیار منافی اختیار نیست.
وجه اتصال با آیات قبل: گویا در آیات قبل که سخن از شفا و رحمت بودن قرآن برای مؤمنین و خسران بودن آن برای ظالمین است کسی اعتراض کرده باشد که چرا باید میان بندگانش فرق بگذارد؟! اگر این تفاوت نبود غرض اصلی از رسالت بهتر تأمین میشد! خداوند میفرماید: «کل یعمل علی شاکلته» یعنی ما تفاوت قائل نشدیم بلکه این خود مردمند که اعمالشان بر طبق شاکله و فعالیتهای موجودشان صادر میشود. خداوند که به اسرار و نهان انسانها آگاه است بهتر میداند که چه کسی شاکلهی معتدل و چه کسی شاکلهی عادل دارد، کدام آسانتر به راه هدایت میآید و کدام از راه هدایت بهرهای نمیبرد در نتیجه از قرآن برای ظالمان چیزی جز بیشتر شدن خسران نمیماند مگر آن که دست از ظلم بردارند و از قرآن منتفع شوند.
اهدی: نکتهی تعبیر از آن به صیغهی افعل تفضیل این است که شاکله امری حتمی و تخلف پذیر نیست و دارنهدی شاکلهی ظلم ـ ولو به سختی و کندی ـ میتواند دست از ظلم بکشد و راه عدالت را در پیش گیرد.
*وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً (۸۵)
روح: این کلمه در لغت به معنای مبدأ حیات است که جاندار به وسیلهی آن قادر به احساس و حرکت ارادی است
روح در بسیاری از آیات قرآن تکرار شده و در همه جابه این معنا نیامده است.
مثلا یکجا فرموده: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا»[۸]، و نیز فرموده: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ».[۹] که مراد از آن غیر روح حیوانی و ملائکه است.
از سوی دیگر میبینیم که یکجا آورندهی قرآن را جبرئیل معرفی نموده «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّه»[۱۰]، و در جای دیگر همین جبرئیل را روح الأمین خوانده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»[۱۱] و نیز فرموده: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّك»[۱۲]. از این آیات معلوم میشود که جبرئیل آورندهی روح است و روح حامل این قرآن خواندنی است.
از همین جا معلوم میشود که مراد از «وحی روح» در آیهی «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»[۱۳] نازل کردن روح القدس است، و نازل کردن روح القدس به آن جناب همان وحی قرآن است.
اگر نسبت وحی را به روح داد با اینکه روح از موجودات عینی است و وحی به معنای کلام پنهان است، از این باب است که این سلسلهی از موجودات (ارواح) موجودات همانگونه که مقدس هستند یکی از کلمات خدای تعالی هستند آنگونه که در قرآن عیسی بن مریم را کلمهی خود نامید و فرمود: «وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْه».[۱۴]
پس وقتی جایز باشد که روح را کلمه بنامیم، جایز خواهد بود که آن را وحی بنامیم. و اگر عیسی علیهالسلام را کلمهای از خود دانسته بدین جهت است که پیدایش عیسی بوسیلهی کلمهی «کن» بوده است بدون اینکه سببهای عادی که در تکون انسان دخالت دارند در او دخالت داشته و واسطه شده باشند به شهادت این آیه: «إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[۱۵]. خداوند برای روشن نمودن حقیقت روح فرمود: «قل الروح من امر ربی» و ظاهر کلمهی «من» بیان حقیقت جنس است. آنگاه امر را بیان کرده و میفرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[۱۶]
«امر»، عبارت است از وجود هر موجود از این نقطه نظر که تنها مستند به خدای تعالی است؛ و «خلق»، عبارت است از وجود هر موجود از جهت اینکه مستند به خدای تعالی است با وساطت علل و اسباب.
«إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[۱۷]، در این آیه نخست خلقت آدم را ذکر نموده و ارتباط آن را با خاک که یکی از اسباب ظاهری است بیان میکند سپس همان وجود را بدون ارتباطش به چیزی دیگر با تعبیر «کن» خاطر نشان میسازد (دقت فرمایید).
همچنین نظیر این آیه: «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ … ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر»[۱۸]، زیرا ایجاد خدای سبحان را که منسوب به خود اوست و سلسلهی علل، تخلل و واسطه نیستند خلق دیگری نامیده.
نتیجه:
- امر عبارت است از کلمهی ایجاد آسمانی و فعل مختص به ذات خداوند بدون تخلل اسباب و علل و این امر با هیچ خصیصهی مادی قابل قیاس نیست.
- امر در هر چیز عبارت است از ملکوت آن چیز، برای هر چیزی ملکوت و امری است آنچنان که فرمود: «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۱۹]«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر»[۲۰]
خدای سبحان امر روح را به اوصاف مختلفی توصیف کرده است:
یکی این که آن را به تنهایی ذکر کرده است. «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا»[۲۱]
- این روح گاهی با ملائکه است «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِك»[۲۲]
- گاهی هم آن حقیقتی است که در عموم آدمیان نفخ و دمیده میشود. «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»[۲۳]
- گاهی دیگر به آن حقیقتی که با مؤمنین است اطلاق میشود. «أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه»[۲۴]
- گاهی دیگر آن حقیقتی نامیده شده است که انبیاء با وی در تماسند: «وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس»[۲۵]«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»[۲۶]
- گاهی به آن حقیقتی اطلاق میشود که در حیوانات و نباتات زنده وجود دارد چون حیات متفرع بر داشتن روح است.
وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً: آن علم به روح که خداوند به شما داده اندکی از بسیار است. زیرا روح موقعیتی در عالم وجود دارد که شما از آن بیخبرید.
اختلاف اقول دربارهی کلمهی «روح» در این آیه :
- مراد از آن همان روحی است که در «یوم تقوم الروح و الملائکۀ صفا» از آن نام برده شده است. ولی دلیلی بر آن اقامه نکردهاند.
- مراد از آن ، جبرئیل است زیرا خداوند او را روح نامیده است «نزل به الروح الأمین علی قبلک». ولی این دلیل نمیشود که هر جا در قرآن روح آمد باشد منظور جبرئیل باشد.
- مراد از روح، قرآن کریم است چون خداوند آن را روح خوانده است. و مردم میپرسند این قرآن از امر خداست یا از ناحیهی تو؟ بگو از ناحیهی امر خداست و غیر او کسی قادر نیست که مانند آن را بیاورد و علم شما به قرآن بسیار کم است. همان ایراد سابق در اینجا هم وارد است. علاوه بر این که منظور از روح در «و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا» قرآن نیست
- مراد از روح، روح انسانی است، چون متبادر از آن هر جا که اطلاق شود همین معناست و پاسخ «قل الروح من امر ربی» در حقیقت طفره رفتن از جوب است و نهی از غور در فهم روح است. اشکال آن این است که ما این تبادر را قبول نداریم
- مراد از روح، مطلق روحهایی است که در قرآن آمده، و منظور آنها این است که آیا این روحها قدیمند یا حادث. جواب داده که روح حادث از امر خدا و فعل او است. اشکال: هر چند این تعمیم صحیح است ولی ارجاع سؤال به حدوث و قدم روح، ادعایی است بدون دلیل.
*وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً (۸۶)
کلامی است متصل به ماقبلش، زیرا آیهی قبلی اگر چه متعرض مطلق روح بود، اما بر حسب سیاق آیات مورد بحث که در قرآن گفتگو داشت میفهمیم که مقصود از آن خصوص آن روحی است که از آسمان بر رسول خدا نازل میشود و قرآن را به او القا میکرد.
معنای آیه:آن روح که بر تو نازل میشود و قرآ را بر تو القا میکند از تحت قدرت ما خارج نیست و قسم میخورم که اگر بخواهیم همان روح را که کلمهی القاء شدهی ما به توست، از بین میبردیم، آن وقت است که دیگر کسی را به نفع تو و علیه ما وکیل به آن باشد نخواهی یافت (کسی را نخواهی یافت که از تو دفاع نموده و ما را مجبور به برگرداندن آن نماید). لذا:
- مراد از «الذی اوحینا الیک» آن روح الهی است که کلمهی القا شده به رسول خدا بوده وهمان حقیقتی است که در آیهی «و کذلکاوحینا الیک روحا من امرنا» بدان اشاره دارد.
- مراد از وکیل، وکیل مطالبه و برگرداندن آن چیزی است که خداوند گرفته، نه وکیل در حفظ قرآن و تلاوت آن.
*إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبيراً (۸۷)
تقدیر چنین است: آن موهبتی که به تو عطا شد (نازل شدن روح و ملازمتش با تو) به تو ندادند مگر به عنوان رحمتی از پرودگارت؛ آنگاه در مقام منت نهادن به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آن رحمت را به عبارت «همانا فضل او بر تو بسیار است» تعلیل نموده است.
*قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً (۸۸)
ظهیر: کمک کار و مأخوذ از «ظهر» مانند رئیس که مأخوذ از «رأس» است.
تحدی در این آیه ظهور در این دارد که به تمامی خصوصیات قرآن و صفات کمالی آن تحدی شده زیرا اگر منظور صرفا تحدی به فصاحت و بلاغت بود بزومی نداشت که همهی جن و انس را وارد در تحدی کند بلکه باید تحدی را منحصر در اعراب میکرد.
*وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (۸۹)
تصریف امثال: به معنای گرداندن و دوباره آوردن و با بیانهای مختلف ایراد کردن است.
من کل مثل: کلمهی «من» در این جمله برای ابتدای غایت است.
اکثر الناس: به جای «اکثرهم» اسم ظاهر آمد و سرّ آن این اسن که سر کفران آنها این است که «ناس» هستند مانند «و کان الإنسان کفورا» که کفران خاصیت انسان است.
معنا: سوگند میخوریم که ما در این قرآن برای مردم مثلهای مکرر آوردیم …
*وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (۹۰) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيراً (۹۱) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً (۹۲) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (۹۳)
فجر: باز کردن و شکافتن و «تفجیر» مبالغه و بسیاری را میرساند.
الأرض: منظور، زمین مکه است. (زمین مکه کم آب است)
ینبوع: چشمهای است که آبش خشک نمیشود.
خلال: وسط و اثنای هر چیزی است.
کسف: جمع «کِسفَه» است همچنانکه «قطع» جمع «قطعه» است.
قبیل: به معنای «مقابل» است همانند «عشیر» که به معنای «معاشر» است.
زخرف: به معنای طلاست.
رقی: به معنای صعود و بالا رفتن است.
قریش با وجود قرآن، ایمان آوردن خود را مشروط به این معجزات مینمودند، چون میخواستند قرآن را خوار بشمارند.
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ: آسمان را فرو ریزی همانگونه که خودت ادعا کردی. اشاره به این آیه است: «أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ»[۲۷]
عَلَيْنا كِسَفاً: آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرو ریزی.
أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً: خدا و ملائکه را جلو چشم ما حاضر کنی.
قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً: این آیه پاسخ بر قریش و آگاهی دادن بر جهل و لجاجت آنهاست زیرا کارهایی را از او میخواستند که از تحت قدرت او خارج بود و حتی برخی از آنها ـ از قبیل نشان دان خداوند ـ محال بود. حتی آنها نگفتند از خدایت چنین کارهایی را بخواه، بلکه میگفتند خودت این کارها را انجام بده!
اگر منظورشان این بود که ررسول خدا به عنوان یک فرد این کارها را انجام دهد که بشر چنین قدرتی ندارد. اگر منظورشان این بود که به عنوان رسول این کارها را انجام دهد زهی لجاجت است، زیرا رسالت چنین اقتضائاتی ندارد. تنها افتضای رسالت رساندن پیامهای الهی به مردم است، نه اینکه قدرت غیبی خود را هم به او واگذار کند. و خداوند هم منزه از چنین تفویضی است. البته بعید ننیست که «سبحان الله» برای تعجب آمده باشد چون مقام اقتضای آن را دارد.
*وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (۹۴)
قالوا أبَعَثَ اللهُ : استفهام در این جمله، انکاری است، و این جمله حکایت حال کفار و وضع اعتقادات ایشان است. انکار نبوت با اقراربه ثبوت اله، از عقاید بت پرستان است و همین قرینه است که مقصود از «ناس» این اینجا بت پرستان است و مراد از ایمانی که زیر بارش نمیرفتند ایمان به رسالت است.
معنای آیه: چه چیز آنها را از پذیرش ایمان به رسالت باز داشت؟ تنها چیزی که آنها را باز داشت این بود که میپنداشتند رسول نمیتواند از جنس بشر باشد.
*قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (۹۵)
عنایت الهی چنین تعلق گرفته که اهل زمین را هدایت فرماید و این شدنی نیست مگر با نزول وحی از آسمان. پس زندگی شبر زمینی است و هدایت هدایتی که خداوند بر خود واجب کرده است تنها از راه وحی آسمانی و به وسیلهی یکی از فرشتگان عملی است. هر چند که همهی افراد بشر قابلیت دریافت این وحی را ندارند و تنها آن عدهی معدودی از انسانها ـ پیامبران ـ که همانند فرشتگان پاک هستند قابلیت دریافت دارند.
پس اصراری که برخی از مفسران دارند که بگویند منظور آیه این است که رسول هر جنسی از جنس خودش است بی اساس است.
*قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصيراً (۹۶)
پس از احتجاج مزبور و پس از آنکه باز هم بر انکارخود افزودند، اینک به رسول گرامی خود دستور میدهد که مسأله را به گواهی خدا واگزار نماید چونکه خداوند بر همهی آنچه که از او و از دیگران سر میزند شاهد است و میداند که پیامبرش وظیفهی دعوت خود را تمام و کمال انجام داده است و ایشان هم دعوت او را شنیدند و حجت بر آنها تمام شد.
بنابراین بازگش معنای جملهی مورد بحث به این میشود که ای پیامبر من! دیگر حجت و مجادله با ایشان را بس کن و امر را به مالک امور واگذار تا او هر طور که میخواهد حکم نماید.
*وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً (۹۷) وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً (۹۷) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَإِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً (۹۸)
این آیه تتمهی خطاب اخیر به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است و در نتیجه معلوم میشود آیهی مورد بحث کنایه از این است که حجت برایشان تمام شده و ضلالتشان حتمی گشته و دیگر امیدی به هدایتشان نیست.
معنا: ای رسول من! به مخالفین اعلام کن که دیگر حرفی با ایشان نداری، زیرا هدایت کار خداست که هیچکس در آن شرکت ندارد، پس هر کس که خداوند هدایتش کند تنها او راه یافته است و بس، و هر کسی که خدا گمراهش کرده باشد و براهش نینداخته باشد تو ای رسول من هرگز یاوری به غیر خدا برایشان نخواهی یافت و خداوند هم که ایشان را هدایت نمیکند، پس وقتی یاوری ندارند دیگر چه جای بگو مگو با ایشان باقی میماند؟ پس بیش از این به امید هدایت آنها خود را به زحمت نینداز.
وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ: در این جمله التقات از تکلم با غیر، به غیبت را به کار برده است و جهت آن هم این است که اگر اینگونه نمیشد و میفرمود: «هر که ما هدایتش کنیم و هر که ما گمراهش کنیم» توهم میشد که ملائکه هم شریک خداوند در هدایت و گمراهی بندگان هستند و آن وقت آیه دچار تناقض میشد چون به دنبالش آمد است: «فلن تجد لهم اولیاء من دونه».
عمی، بُکم و صم: جمع «اعمی» ، «ابکم» و «اصم» است. (کوران، لالان و کران)
خبت: به معنای سکوت و آرام شدن شرارهی آتش است.
سعیر: به معنای زبانهی آتش است.
*أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً (۹۹)
کفور: به معنای جحود و هر دو به معنای انکار از در لجبازی است.
این آیه احتجاجی است علیه کسانی که قیامت و زنده شدن بعد از مرگ را محال میشمردند. خداوند دلیل میآورد که خلقت بدن در نخستین بار دلیل بر این است که چنین چیزی ممکن است و وقتی ممکن شد دیگر فرقی میان بار اوّل و بار دوم نیست. خلاصه همین که خود شما در این دنیا هستید خود دلیل بر این است که چنین خلقتی محال نیست و وقتی محال نشد دیگر چه فرقی میان بار اوّل و بار دیگر است.
اشکال: خداوند فرمود خلقت بعدی مثل خلقت قبلی است و نفرمود عین هم هستند!
جواب: تشبیه فقط در بدن است که مورد انکار منکرین بود، نه در جان آدمی که حافظ وحدت و شخصیت انسان در دنیا و اخرت است و بدین جهت انسان آخرتی عین انسان دنیوی خواهد بود. آری وقتی آن نفس به بدن جدید تعلق گرفت باز هم این بدن همان بدن (مثلا) حسین خواهد شد همچنانکه در خود دنیا هم چند بار بدنش با همهی اجزایش عوض شد و او همچنان حسین بود.
اما دلیل بر اینکه انسان مبعوث در قیامت عین انسان در دنیاست نه شخص دیگری مانند او، همهی آیات قیامت است که آن را بازگشت انسان به سوی خدا میداند، و زنده شدنش را زنده شدن آن انسان و حساب و مجازات و پاداشش را حساب و مجازات و پاداش همان انسان میداند.
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الإِنْسانُ قَتُوراً (۱۰۰)
قتور: به معنای بخیل است؛ البته بخیلی که بخل را به نهایت رسانده باشد.
[۱] . احزاب ۶۰
[۲] . مدثر ۳۱
[۳] . یوسف ۱۰۶
[۴] . اسری ۶۷
[۵] . یونس ۱۲
[۶] . نجم ۳۹ و ۴۰
[۷] . بقره ۶ و ۷
[۸] . نبأ ۳۸
[۹] .قدر ۴
[۱۰] . بقره ۹۷
[۱۱] . شعراء ۱۹۳ تا ۱۹۵
[۱۲] . نحل ۱۰۲
[۱۳] . شوری ۵۲
[۱۴] . نساء ۱۷۱
[۱۵] . آل عمران ۵۹
[۱۶] . یس ۸۲ و ۸۳
[۱۷] . آل عمران ۵۹٫
[۱۸] . مؤمنون ۱۳ و ۱۴
[۱۹] . انعام ۷۵
[۲۰] . قدر ۴
[۲۱] . نبأ ۳۸
[۲۲] . بقره ۹۷
[۲۳] . ص ۷۲
[۲۴] . مجادله ۲۲
[۲۵] . بقره ۸۷
[۲۶] . شوری ۵۲
[۲۷] . سبأ ۹
http://www.hamandishi-dini.ir/?p=592
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
سلام ودرود خداوند بر شما من واقعا از مطالب بهره بردم عاقبت بخیر شوید
سلام بر شما / ممنونم از لطفتون. عاقبت به خیر باشید.