
بسم الله الرحمن الرحيم
وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً (۲۳)
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً (۲۴)
رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما في نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابينَ غَفُوراً (۲۵)
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً (۲۶)
إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (۲۷)
وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (۲۸)
وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (۲۹)
إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصيراً (۳۰)
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيراً (۳۱)
وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً (۳۲)
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً (۳۳)
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (۳۴)
وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (۳۵)
وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (۳۶)
وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (۳۷)
كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً (۳۸)
ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى في جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (۳۹)
……………………………………………………………………………………………………………..
این آیات برخی از کلیات دین را ذکر میکند و در حقیقت دنبالهی «إنَّ هذا القرآنَ یهدی للتی هی أقوم» است.
* وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً (۲۳)
قضی: منظور قضای تشریعی است. این قضا علاوه بر احکام مثبته شامل نواهی هم میشود. و اگر فرموده بود: «و أمر ربُّک ألاَّ تعبدوا…» صحیح نبود چون نهی است.
ألاَّ: أن مصدریه است.
اخلاص در پرستش بزرگترین اوامر دینی و اخلاص در عبادت از واجب ترین واجبات شرعی است. همانگونه که شرک از بزرگترین گناهان است. اما اگر یک یک معاصی را تجزه تحلیل میکنیم همه به شرک برمیگردد. چون گناه اطاعت از غیر خداست و اطاعت هم نوعی عبارت است. «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»[۱]، «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطان»[۲] حتی کافر هم مشرک است چون با این که فطرتش حکم به وجود صانع برای عالم میکند مع ذلک امر تدبیر عالم را بدست ماده و یا طبیعت داده.
وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً: مسألهی احسان به والدین بعد از توحید از واجبترین واجبات است همانگونه که مسألهی عقوق والدین بعد از شرک از بزرگترین گناهان کبیره است.
إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً:
إمَّا: مرکب است از «إن» شرطیه و «ماء» زائده. اثر ماء زانده این است که دخول نون تأکید بر آخر فعل را جایز میکند.
الکبر: به معنای بزرگسالی است.
نهر: رنجاندن.
اگر حکم را اختصاص به دوران پیری داده است بدین جهت نیست که این حکم منحصر در آن دوران است؛ بلکه بدین جهت است که در آن دوران سخت ترین حالت را دارند و بیشتر به کمک فرزندان نیازمندند.
*وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً (۲۴)
وَ اخْفِضْ لَهُما… : خفض جناح: (پر و بال گستردن) کنایه از مبالغه در تواضع است. این معنا از صحنهای گرفته شده که جوجه بال و پر خود را باز میکند تا مهر و محبت مادر را تحریک کند و او را به فراهم ساختن غذا وادار سازد. پس باید فرزندان طوری رفتار کنند که والدین تواضع آنها را احساس کنند و بفهمند که او خود را در برابرشان خوار کرده است.
وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما: مجمع البیان: این آیه دلالت دارد که دعای فرزند برای پدر و مادرش که از دنیا رفته است مسموع است.
مؤلف: آیه چنین دلالتی ندارد و فقط ادب ووظیفهی فرزند را میرساند هر چند که دعا مستجاب نشود علاوه مرحوم طبرسی دعا را مختص زمان مرگ دانسته که آیه مطلق است.
*رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما في نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابينَ غَفُوراً (۲۵)
آیه متعرض به حالی است که احیاناً از فرزند حرکت ناگواری سر زند. و اگر صریحا متعرض نام فرزند و نوع کار وی نشد بدن جهت است که بفهماند همانگونه که ارتکاب این کار جایز نیست، بیان آن نیز شایسته نیست.
پروردگار شما خود میداند که چه حرکتی کردید. و اگر شما صالح باشید و خداوند هم این صلاح را در شما ببیند، و شما در یک لغزشی که نسبت به والدین خود مرتکب شدید به سوی خدا بازگشتکرده و توبه نمودید، خداوند شما را میآمرزد، برای این که دربارهی «أوَّابین» غفور و بخشنده است.
أوَّابین: برگشت کنندگان به سوی خدا.
*وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً (۲۶)
تبذیر: مجمع البیان: به معنای پاشیدن با اسراف است و در واقع از بذر افشانی گرفته شده است. منتهی فرقش این است که در اسراف به منظور افساد است لذا هر جا به منظور اصلاح باشد «تبذیر» گفته نمیشود، هر چند زیاد باشد.[۳]
*إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (۲۷)
این جمله تعلیلی است بر نهی از تبذیر. اسراف نکن چرا که در این صورت از مبذرین که برادران شیطانند خواهی بود. اسراف کنندگان و شیطان از نظر سنخیت همانند دو برادر هستند که همواره با همند.
مراد از «شیطان» در «کان الشیطان» همان ابلیس است. و «لام» آن، لام عهد ذهنی است. و اگر «لام» را جنس بگیریم مراد از «شیطان» جنس شیطان است. اما چرا ابتدا لفظ «الشیاطین» آمد و بعد با لفظ مفرد «الشیطان» آمد؟ آیه ابتدا خواست بفهماند که هر اسراف کنندهای برادر شیطان خویش است، پس همهی اسراف کاران برادران شیاطین هستند و اما دومی مفرد آمد چون مقصود از آن پدر شیاطین یعنی ابلیس است و یا جنس شیطان.
*وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (۲۸)
إمّا تعرضنَّ عنهُم: در اصل «إن تعرض» بوده و «ماء» زائده بر سر «إن» شرطیه در آمده است تا نون تأکید بتواند بر سر «تعرض» در آید.
سیاق، شهادت میدهد که گفتار دربارهی انفاق مالی بوده است، پس مراد از این جمله اعراض از کسی است که مالی درخواست کرده تا در سد جوع و رفع حاجتش مصرف کند. مقصود تنها آن قسم اعراضی است که دستش تهی است ولی مأیوس از پولدار شدن هم نیست به دلیل «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها»
*وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (۲۹)
مغلولۀ إلی عنقک: دست به گردن بستن. کنایه از خساست و خودداری از بخشش است. و مقابل آن «بسط ید» است که کنایه از بذل و بخشش میباشد و این که هر چه به دستش آید از دست خود فرو بریزد، به طوری که هیچ چیز برای خود باقی نمیگذارد. این تعبیر بلیغترین تعبیر در مورد نهی از افراط و تفریط در انفاق است.
فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً: این جمله فرع بر «و لا تبسطها…» است. «حسر» به معنای انقطاع و یا عریان شدن است.
عبارت علامه در این قسمت مفهوم نیست ج۱۳ ص۱۱۴ سطر ۱۴ به بعد…
*إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصيراً (۳۰)
این آیه در مقام تعلیل مطالب آیهی قبل است که از افراط و تفریط در انفاق نهی میکرد
معنای آن این است که سنت پروردگار این نیست که بی حساب و کتاب بذل و بخشش کند و یا به کلی قطع بخشش کند او مصلحت بندگان را در نظر میگیرد و به حال آنها خبیر و بصیر است، پس تو نیز متخلق به اخلاق الهی باش و در انفاق راه اعتدال را در پیش گیر.
برخی دیگر گفتهاند[۴]: این آیه، آیهی قبل را اینگونه تعلیل میکند که: «قبض و بسط رزق» کار خداست، و تو نباید چنین کاری کنی، چرا که این کار از شؤون الوهیت است و اما تو باید میانه رو باشی.
*وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيراً (۳۱)
إملاق: فقر و نداری. خطأ: انحراف از جهت و بر چند قسم متصور است:
- کسی تصمیم به کاری بگیرد که اراده و انجامش زشت است. این بارزترین مصداق خطا است. «إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيراً»، «وَ إن کُنَّا لَخاطِئین».
- آدمی کاری را اراده کند که انجامش خوب است، و لیکن برخلاف ارادهاش از کار در آید. «وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَة»
- آدمی کاری را اراده کند که انجامش خوب نیست؛ اما اتفاقاً خلاف آن از کار در آید و کار نیکی شود. او در ارادهاش «مخطئ» و در عملش «مصیب» است.
فرزند کشی یکی از مصادیق آدم کشی است. اما چرا در این آیه تنها این مصداق آمده است؟ چون فرزند کشی از زشتترین مصادیق شقاوت است و دلیل دیگرش خصوصیت جغرافیایی اعراب بوده است که همواره در معرض قحطی بودهاند و اوّل کاری که میکردند این بود که جهت حفظ آبرو فرزندان خود را میکشتند. از آیه معلوم میشود که بحث فرزند کشی که در اینجا مطرح شده است به داعیهی دیگری غیر از داعیهی دختر کشی بوده است و دیگر اختصاصی به فرزندان دختر ندارد.
*وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً (۳۲)
نه تنها از زنا نهی میکند بلکه در حرمت آن هم مبالغه میکند و میفرماید: حتی نزدیک آن هم نشوید. و با تعبیر دیگر فرموده: «و ساءَ سبیلاً» روش زشتی است که به فساد جامعه منجر شده و شئون انسانی و اجتماعی را نابود میکند.
*وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً (۳۳)
شاید این که فرمود: «حرم الله» و نفرمود: «حرَّم الله فی الإسلام» اشاره به این باشد که حرمت قتل نفس در همهی شرایع آسمانی حرام بوده است.
فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً: او را در قصاص از قاتل سلطنت و اختیار دادهایم.
إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً: منظور همان مسلط بودن قانونی برکشتن قاتل است.
ضمیر در «فلایسرف» و «إنَّه» به ولی بر میگردد.
فخر رازی گفته است که ضمیر در «فلایسرف» به قاتل برمیگردد و ضمیر در «إنَّه» به «مَن» برمیگردد. و معنا چنین میشود که: قاتل در آدم کشی اسراف نکند زیرا کسی که به ظلم کشته شود از ناحیهی ما یاری شده است، چون ما صاحب خود او را تسلط قانونی دادهایم. لیکن این معنا از سیاق آیه بعید است.
در ذیل آیهی«و لکم فی القصاص حیاۀ» توضیح مفصلی در مورد قصاص داده شد.
*وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (۳۴)
شدت حرمت تا اندازهای است که به جای «نهی از خوردن»، «نهی از نزدیک شدن» آمده است.
إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ: اگر تصرف در مال یتیم به نحوی باشد که باعث زیاد شدن مال او شود اشکالی ندارد.
حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ: منظور سن بلوغ و رشد است که حکم یتیمی از یتیم برداشته میشود.
منظور آیه این است که مال یتیم را حفظ کنید تا بالغ شود و به دستش بسپارید.
یا به این معناست که نزدیک مال یتیم نشوید تا این که بالغ شود.
[نهی از نزدیکی به مال یتیم برای این است که دلالت بر عمومیت مطلب کند، یعنی بفهماند که تنها خوردن مال او حرام نیست؛ بلکه هر گونه تصرفی در آن حرمت دارد مگر این که به منظور حفظ آن باشد این نهی ادامه دارد تا این که یتیم به سن بلوغ و هر دو برسد «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُم[۵]».][۶]
وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً: «مسئول» در اینجا به معنای «مسئول عنه» است. برخی هم گفتهاند: از خود عهد میپرسند که فلانی با تو چه کرد؟ آن دیگری با تو چه کرد؟ و … چون ممکن است عهد را که یکی از اعمال است در قیامت مجسم سازند تا به له یا علیه مردم گواهی دهد. یکی را شفاعت کند و با دیگری مخاصمه.
*وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (۳۵)
قسطاس: ترازو و میزان. برخی هم گفتهاند که: «قسط» به معنای عدالت و «طاس» به معنای ترازو است و «قسطاس مستقیم» به معنای ترازوی عدل است که هرگز در وزن خیانت نمیکند.[۷]
خیر: کلمهای است که وقتی امر دائر شد بین آن و چیز دیگر باید آن را اختیار کند.
تأویل: تأویل هر چیز حقیقتی است که امر آن چیز بدان منتهی گردد.
أحسَنَ تأویلاً بودن این دو عمل بدان جهت است که اگر مردم کم نفروشند و زیاد نخرند استقامت در تقدیر معیشت را رعایت کردهاند.
*وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (۳۶)
لا تُقفُ: از مادهی «قفا ـ یقفو ـ قَفواً» و به معنای متابعت است. قافیهی شعر را هم از این جهت قافیه گویند که آخر هر مصراع با آخر مصراعهای قبل از خودش متابعت میکند.
این آیه پیروی از هر چیزی را که بدان علم نداریم نهی میکند. چون مطلق است پیروی اعتقاد غیر علمی و عمل غیر علمی را شامل میشود. یعنی: چیزیهایی را که علم بدان نداری معتقد نشو، نگو، و انجام نده و این امری فطری است.
انسان سلیم الفطرۀ در مسیر زندگیش هیچوقت از پیروی علم منحرف نمیشود و دنبال ظن و شک و وهم نمیرود چیزی که هست یا خود علم و تخصص دارد و یا اینکه از علم کسی پیروی میکند که بدان وثوق دارد هر چند چنین یقینی را در اصطلاح منطقی، علم نمیگویند.
در نتیجه معنای آیه این میشود که: در هر اعتقار یا عملی که تحصیل علم ممکن است پیروی از غیر علم حرام است، و آنجا که تحصیل علم ممکن نیست زمانی اعتقاد و اقدام جایز است که دلیل علمی آن را تجویز نماید، مانند اخذ احکام دین از پیامبر و عمل کردن مریض به قول طبیب و مراجعه به صاحبان صنایع.
اگر کسی بگوید: لسان آیه فقط پیروی از علمی را ثابت میکند که خود انسان بدان علم پیدا کند، در جواب میگوییم اگر چنین باشد پس خود آیه، خودش را نقض کرده است و عمل به خودش را برای ما حرام کرده باشد، چرا که ظهور لفظی آیه بیش از ظن نیست و ما میتوانیم احتمال دهیم که متکلم معنایی غیر از این ظهور را اراده کرده باشد. پس چون امکان ندارد که آیه خودش، خودش را نقض کره باشد پس نتیجه میگیریم که آیه پیروی از ظن معتبر را هم جایز میشمارد. چرا که حجتی علمی بر حجیت ظن معتبر اقامه شده است و آن بنای عقلا بر حجیت ظهور است و اقدام به آن اقدامی علمی است و پیروی از علم.
إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً: این قسمت از آیه علت نهی را بیان میکند و ظاهراً ضمیر در «کان» و «عنه» هر دو به «کل» برمیگردد. «عنه» نائب فاعل است برای اسم مفعول «مسئولاً» که به گفتهی زمخشری بر آن مقدم شده است و یا قائم مقام نائب فاعل است. اگر با کلمهی «اولئک» که مخصوص ذوی العقول است به گوش و چشم و قلب اشاره شده است بدین جهت است که چون آنها مسئول عنه واقع شدهاند آنها را به منزلهی عقلا اعتبار کرده است و نظایر آن در قرآن زیاد است. هر چند که برخی گفتهاند اصلا قبول نداریم که کلمهی «اولئک» مخصوص ذوی العقول است.
*وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (۳۷)
مرح: به معنای «برای باطل زیاد خوشحالی کردن» است. خوشحالی به حق آن است که از باب شکر خدا در برابر نعمتی از نعمتهای او باشد؛ اما «مرح» نوعی خوشحالی است که از حدّ اعتدال خارج شده و عق را سبک میکند و در افعال و مخصوصاً راه رفتن انسان اثر میگذارد. این جمله از آیه نهی است از اینکه انسان به خاطر تکبر خود را بیش از آنچه که هست بپندارد و اگر راه رفتن به مرح را مورد نهی قرار داده است برای این است که اثر همهی این انحرافها در راه رفتن نمودارتر است.
إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ و … : کنایه از این است که این ژست و قیافهای که به منظور اظهار قدرت به خود میگیری، وهمی بیش نیست. و اگر دستخوش توهم نمیشدی میدیدی که از تو بزرگتر و قدرتمندتر هم وجود دارد (زمین) و از تو بلندتر هم وجود دارد (کوههای با شکوه). آن وقت اعتراف میکردی که خیلی بیمقداری.
*كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً (۳۸)
ذلک: اشاره است به واجبات و محرماتی که قبلاً گفته شد.
سیئۀ: ضمیر در آن به «ذلک» برمیگردد.
معنای آیه: همهی اینها که گفته شد ـ نواهی ـ گناهش نزد پروردگارت مکروه است و خداوند آن را نخواسته است.
*ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى في جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (۳۹)
ذلک: اشاره است به تکالیفی که قبلاً ذکر شد. اگر احکام فرعی دین را حکمت نامیده است، از این جهت بوده است که هر یک مشتمل بر مصالحی است که اجمالاً از سابقهی کلام فهمیده میشود.
لا تجعل … : با وجودی که قبلاً نهی از شرک بیان شد، از این جهت تکرار شده است که عظمت امر توحید را برساند، علاوه بر این نهی دومی به منزلهی پیوندی است که آخر کلام را به اوّل آن وصل میکند.
http://www.hamandishi-dini.ir/?p=582