
بسم الله الرحمن الرحیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (۱)
سبحان: اسم مصدر از ماده ي تسبيح به معناي تنزيه است و همواره به صورت اضافه استعمال مي شود و در ترکيب مفعول مطلقي استکه قائم مقام فعل است. تقدير «سبحان الله»، «سبحت الله تسبيحاً» است. خداي را تنزيه ميکنم تنزيه کردن مخصوصي.
سبحان بيشتر براي اظهار تعجب استعمال ميشود اما اينجا به وحدت سياق براي تنزيه است.
اسري: ثلاثي مجرد آن «سري» است و به معناي سير شبانه است. بنابراين «سري» و «اسري» يعني فلاني در شب راه پيمود. و «سير» مخصوص روز و يا اعم از روز است.
ليلاً: مفعول فيه است. فايده ي آن در کلام براي افاده ي اين مطلب است که همهي سير شبانه انجام شده است.
مسجد الأقصي: مراد از آن به قرينهي «بارکنا حوله» بيت المقدس است. «اقصي» از مادهي «قصو» به معناي دوري است. اين مسجد نسبت به محل زندگي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و مخاطبينش خيلي دور بود.
لنريه من آيانتا: نتيجه ي سير دادن براي نشان دادن پارهاي از آيات ماست. سياق کلام دلالت دارد که آن آيات از آيات و نشانه هاي عظيمي بوده است. «لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى».[۱]
انه هو السميع البصير: بيان علت سري دادن است. خداوند چون شنوا به گفته هاي بندگان و بيناي به افعال ايشان است و تقاضاي حال رسول خود را ديد که چنين اکرامي را اقتضا مي کرد لذا او را براي نشان دادن پاره اي از آيات و نشانه هايش شبانه سير داد.
نکته: در اين آيه التفات از غيبت به خطاب به کار رفته است. «بارکنا حوله لنريه من آياتنا» و دوباره به لفظ غايب برگشته است. علت آن اين است که نشان دهد اين آيات امري بوده از ساحت عظمت و کبريايي و موطن عزت و جبروت خداوند صادر شده است و خداوند با ايات کبراي خود بر او تجلي نمود. و اگر اين التفات نبود و مي گفت: «ليريه من آياته» اين نکته حاصل نمي شد.
آيت الله جوادي آملي:
خداي سبحان گاه مي فرمايد: فلان پيامبر به طرف خدا رفت و گاه مي فرمايد فلان پيامبر را به طرف خود بردم. همه ي انبياء محبوب خدايند اما درجه ي محبت فرق مي کند؛ دربارهي موساي کليم مي فرمايد: «و واعدنا موسي ...» آنگاه مي فرمايد: «و لما جاء موسي لميقاتنا». دربارهي ابراهيم خليل مي گويد: «إني ذاهب إلي ربي» اما درباره ي پيامبر خاتم سخن از بردن است: «سبحان الذي اسري بعبده …» ما او را دعوت کرديم، مجذوبش نموده به سمت خود برديم. بين بردن و رفتن، «سلوک» و «جذبه» فرق ها وجود دارد. سالک لنگان لنگان مي رود ولي وجذوب با سرعت مي دود. جملهاي که درباره ي معراج وارد شده: «خطوته مدّ البصر»[۲]: هر قدم براق در معراج به اندازه ي ديد چشم بود، ناظر به همين نکته است. اگر از زمين پا بر مي داشت تا دورترين نقطه ي آسمان ها پا ميگذاشت، برق وار مي رفت. خداوند محبوب خويش را به سرعت مي برد و لازم نيست او تدريجا و آهسته قدم بردارد.[۳]
قرآن کريم وقتي مي خواهد تعبير «عبد» را نسبت به ساير انبياء به کار ببرد همراه با ذکر نام آن ها بکار ميبرد مثلا مي فرمايد: وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ»[۴] يا ميفرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُد»،[۵] «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوب»،[۶] «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا».[۷] ولي پيامبر خاتم را بدون نام ياد ميکند، عبد مطلق، به آن فرد کامل انصراف دارد: «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً»[۸] «سبحان الذي أسري بعبده …» وقتي عبد مطلق گفته مي شود، عبد کامل به ذهن مي آيد و آن رسول خداست. حتي نمي گويد: «عبدنا» تا ناظر به کثرت باشد، بلکه مي فرمايد: «عبده» که ناظر به مقام وحدت است. اين کلمه از «عبد الله» نيز بالاتر است، زيرا اين عبوديت، حاکي از هويت مطلقه است که بالاتر از مقام الوهيت است.
http://www.hamandishi-dini.ir/?p=574