
بسم الله الرحمن الرحيم
به مجلس عزاي فاطمه ي زهرا (سلام الله عليها) خوش آمديد
يا صاحب الزمان آجرک الله في هذه المصيبه
وَ لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى النَّبِيَّ لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ بِكَافُورٍ مِنَ الْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلَاثاً ثُلُثاً لِنَفْسِهِ وَ ثُلُثاً لِعَلِيٍّ وَ ثُلُثاً لِي وَ كَانَ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً
وقتي زمان رحلت حضرت زهرا (سلام الله عليها) رسيد، به اسماء گفت: هنگام رحلت پيامبر اکرم جبرئيل خدمت آن حضرت رسيد و کافوري از بهشت براي او هديه آورد. پيامبر اکرم آن را به سه قسم تقسيم کرد. يک قسم براي خودش، يک قسم براي علي و قسم ديگرش را براي من کنار گذاشت.
فَقَالَتْ يَا أَسْمَاءُ ائْتِينِي بِبَقِيَّةِ حَنُوطِ وَالِدِي مِنْ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِي فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتِ انْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً وَ ادْعِينِي فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلَّا فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي.
اي اسماء! باقي مانده ي حنوط پدرم را از جايي که گذاشته ام بياور و آن را بالاي سرم بگذار.
بعد فرمود: اندکي درنگ کن و بعد مرا صدا بزن. اگر جوابت را دادم که هيچ؛ اما اگر جوابي نشنيدي بدان که از دنيا رفته و نزد پدرم رفته ام.
فَانْتَظَرَتْهَا هُنَيْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى يَا بِنْتَ أَكْرَمِ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ يَا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ الْحَصَا يَا بِنْتَ مَنْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا
اسماء مي گويد: مدتي منتظر ماندم و آن گاه حضرت را صدا زدم. ولي جوابي نيامد! گفتم: اي دختر محمد مصطفي! اي دختر گرامي ترين کسي که به دنيا آمده! اي دختر کسي که . . . ولي حضرت جواب ندادند.
فَكَشَفَتِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِيَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتَ عَلَى أَبِيكَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَقْرِئِيهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ السَّلَامَ
اسماء پارچه را از روي صورت مبارک زهراي اطهر کنار زد که با نهايت ناباوري ديد آن حضرت از دنيا رفته است. آنگاه روي حضرت افتاده و در حالي که صورت مبارک او را مي بوسيد، مي گفت: فاطمه (جان!) وقتي نزد پدرت رسول الله رفتي سلام مرا به او برسان.
فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَقَالَا يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ
در اين حال بودم که ناگاه حسن و حسين (عليهماالسلام) وارد شدند. گفتند: اي اسماء! چه شده که مادرمان در اين ساعت از روز خوابيده؟!
قَالَتْ يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا فَوَقَعَ عَلَيْهَا الْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي
اسماء گفت: اي فرزندان رسول خدا! مادرتان خواب نيست. او از دنيا رفته است. (همين که شنيدند) حسن (عليه السلام) خود را روي مادر انداخت و او را مي بوسيد. او ميگفت: مادر جان! قبل از آن که روح از بدنم جدا شود، با من صحبت کن!
قَالَتْ وَ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ
حسين (عليه السلام) هم خود را روي پاي مادر انداخت و پاي او را مي بوسيد. او ميگفت: مادر جان! با من صحبت کن، قبل از آن که قلبم از جا کنده شود و بميرم!
قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ انْطَلِقَا إِلَى أَبِيكُمَا عَلِيٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّكُمَا
اسماء به آن دو نور ديده گفت: اي فرزندان رسول خدا خود را به پدرتان علي برسانيد و خبر مرگ مادرتان فاطمه را به او برسانيد.
فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا كَانَا قُرْبَ الْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ فَابْتَدَرَهُمَا جَمِيعُ الصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا يُبْكِيكُمَا يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَبْكَى اللَّهُ أَعْيُنَكُمَا لَعَلَّكُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّكُمَا فَبَكَيْتُمَا شَوْقاً إِلَيْهِ
آن دو از منزل خارج شدند. وقتي نزديک مسجد شدند صدايشان را به گريه بلند کردند. در اين هنگام صحابه دور آنها را گرفتند و گفتند: چه باعث شده گريه کنيد اي فرزندان رسول خدا؟! چشمان شما را گريان نبينيم! شايد به قبر رسول خدا نگاه کرديد که به گريه افتاديد!
فَقَالَا لَا أَ وَ لَيْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا)
آن دو بزرگوار فرمودند: نه! مادرمان فاطمه (صلوات الله عليها) از دنيا رفته!
قَالَ فَوَقَعَ عَلِيٌّ عَلَى وَجْهِهِ يَقُولُ بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّى فَفِيمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِكِ . . .
تا اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) اين خبر را شنديدند، با صورت به روي زمين افتاده و فرمودند: اي دختر رسول خدا! چه عزاي بزرگي دامنمان را گرفت؟! تا امروز در عزاي پيامبر با تو آرامش ميگرفتم، اما اکنون که تو از دنيا رفتي به چه کسي دل خوش کنم؟! [۱]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . بحارالأنوار ج : ۴۳ ص : ۱۸۶
http://www.hamandishi-dini.ir/?p=1262